از هزارپا تا مطرب؛ فرمول موفقیت کمدی های عامه پسند

به گزارش مجله سرگرمی، فیلم مطرب این روزها پیروز شده با عبور از رکورد فیلم سینمایی هزارپا به پرفروش ترین اثر تاریخ سینمای ایران تبدیل گردد. گرچه فیلم مطرب رکورد فروش هزارپا را شکست اما همچنان هزارپا با 4 میلیون مخاطب، پرمخاطب ترین فیلم یک دهه اخیر سینمای ایران است.

از هزارپا تا مطرب؛ فرمول موفقیت کمدی های عامه پسند

در واقع سوال صرفا این نیست که چرا مطرب و امثالش با وجود کیفیت نازل چنین پرفروش اند بلکه سوال اساسی تر این است که این فروش بازتاب چه وضعیتی است در سینمای ایران و درباره سلیقه فعلی بدنه اصلی جمعیت مخاطب سینما در کشور چه نکاتی را نشان می دهد.

برای نزدیک تر شدن به پاسخ این پرسش بد نیست موج جدید فیلم های به اصطلاح کمدی سال های اخیر را که در گیشه پیروز عمل نموده اند آنالیز کنیم و به یک فرمول پیروزیت برسیم. فرمولی که پیروزیت فیلم مطرب را در کنار مجموعه آثار دیگری چون هزارپا، مصادره و تعداد زیادی از فیلم های مشابهشان آنالیز می نماید.

شیفتگان نوستالژی

گرچه نوستالژی مفهوم تازه ای نیست اما نوستالژی نسبت به گذشته ایران از دهه 60 گرفته تا سال های پیش از انقلاب در میان ایرانیان با این سطح از همه گیری پدیده ای نسبتا جدید است. برای مثال در سال های گذشته هم زمان با افزایش مسائل مالی و اجتماعی، ردپای یک تصویر نه چندان دقیق از دهه 60 هر روز پررنگ تر می گردد. از طرح ها، موسیقی ها، دکورها و تبلیغات بگیر تا آثار سینمایی که در بعضی موارد تصنعی و بدون کارنمودهای مهم روایی به این دهه وصل شده اند.

درباره نوستالژی گفته اند که می تواند نوعی واکنش روانی دفاعی باشد برای از یادبردن روزگار فعلی. در این مکانیزم فرد که حال خوش و افق روشنی از آینده ندارد به گذشته ای پناه می برد که از نظر ذهنی بزک شده و واجد هیچ نوع تعین تاریخی نیست. به این معنا دهه 60 یا دهه های پیش از آن نه با تمام وجوه مثبت و منفی اش بلکه همچون تصویری آرمانی در ذهن، آراسته شده و به یادآورده می گردد. روزگار صمیمیت، آسودگی، پیکان، نوشابه های کوچک شیشه ای، خانه های حیاط دار، فضاهای خانوادگی، پنکه های قدیمی و کارتون ها و موسیقی های مشترک.

اگر حکم گردد که هر کس عاشق این فضاهاست باید به اجبار به همان خانه ها، همان دوران تلویزیونِ دو کاناله، اقتصاد کوپنی و فضاهای ظاهرا صمیمی اما نه چندان پیروز در ساختن حریم شخصی، بازگردد احتمالا در عمل تعداد اندکی از مخاطبان بتوانند بیش از چند روز دوباره آن فضا را زندگی نمایند اما کارکرد نوستالژی دقیقا همین خالی کردن ذهن از واقعیت های یک دوران و ایجاد یک تصویر نه چندان دقیق برای از یادبردن حال حاضر است. تقریبا در بسیاری از آثار پیروز طنز این سال ها نوستالژی (چه دهه 60 و در مواردی پیش از آن) کارکرد کلیدی دارد. نهنگ عنبر 1 و 2، مصادره، هزارپا و حالا فیلم مطرب همه در فرمول پیروزیت شان یک ضلع نوستالژیک دارند.

شوخی های رکیک و عبور از خط قرمزها

سینمای ایران در این سال ها بازتاب دقیق گفتار روزمره ایرانیان نبوده است و به همین دلیل بیان رسمیِ مثلا یک شوخی رکیک و بازی کردن با خط قرمزها روشی است که ظاهرا با وجود نخ نماشدن برای مخاطب این دست آثار هرگز کهنه نمی گردد.

از سوی دیگر بعضی ممنوعیت های رسمی در سینما هم دست مایه کنایه هایی شده اند که ابدا خلاقانه نیست اما مخاطب را به وجد می آورد و فیلمِ پرفروش می سازد. دیگر برای مان عادی شده که شخصیت های این فیلم های ظاهرا کمدی در فقدان موقعیت های خلاقانه و دیالوگ های هوشمندانه، شوخی های رکیک را با اشاراتی مستعمل دوباره و چندباره به کار ببرند و از مخاطب خنده بگیرند.

گرچه احتمالا چنین شوخی هایی بسیار صریح تر در زندگی روزمره به گوش بعضی مخاطبان خورده است اما صرف مطرح شدنش در سینما کافی است تا وجدی وصف ناپذیر فراوری کند. همین قاعده درباره ممنوعیت ها هم حاکم است. مثلا خواننده های لس آنجلسی یا هر عنصر ممنوعه دیگر را می توان در این فرمول جایگذاری کرد و به نتیجه یکسان رسید.

در مواردی مثل فیلم مصادره ترکیب این شوخی ها با ورود یک زن خارجی که از قید بسیاری از محدودیت های معمول آزاد است در کنار نمایش کافه کوچینی و خواننده های قدیمی و بعضا ممنوعه در فیلمی مطلقا بی سر و ته، یک اثر پرفروش ساخته است.

فیلم مطرب و در کنار آن هزارپا نیز سرشار از این شوخی ها و موقعیت های به ظاهر ممنوعه است.

سو استفاده از معضلات سیاسی

در اغلب این آثار کمدی دو نوع اتصال به فضای سیاسی به چشم می خورد. بعضی از این فیلم ها اساسا چیزی جز ترویج ابتذال مطلق در شدیدترین شکل خود نیستند. به همین دلیل هم ممکن است امکان اکران عمومی نداشته باشند و عبور مکررشان از خط قرمزها برای شان مساله ساز گردد. در این موارد کارگردان برای بیمه کردن فیلم به سراغ بعضی دست مایه های سیاسی می رود تا تجارتش احیانا به دلیل این حجم از سواستفاده از همه چیز به هم نخورد. در واقع سازنده فیلم هیچ نوع تعلق خاطری به هیچ جریان فکری مشخصی ندارد و صرفا مشغول بهره برداری از تمام فرصت ها است.

در دسته ای دیگر از آثار مشخصا با موج سواری سیاسی مواجهیم. یک پدیده در اجتماع مفهوم مشخصی پیدا می نماید؛ مثلا ژن خوب و بعد یک فیلم موج سوار همچون ژن خوک ساخته می گردد که تظاهر می نماید علیه ژن خوب یا در نقد آقازادگی ساخته شده اما تنها کاری که نمی نماید همین نقد است. در فرمول کمدی های پوچ این سال ها اغلب چنین ارتباط کاذبی با سیاست یا معضلات اجتماعی به چشم می خورد.

بازیگران و موقعیت های تضمین شده

در تاریخ سینمای ایران فیلم های کمدی پیروزی ساخته شده اند که همچون یک الگو، بدون خلاقیت و بدون توسعه موقعیت ها، مدام مورد بهره برداری قرار می گیرند. برای مثال لیلی با من است و بعدتر مارمولک هر دو از کمال تبریزی دو الگوی پیروز اند که آدمی اشتباهی را در یک لباس و موقعیت خاص قرار می دهند و با بعضی مفاهیم رایج در جامعه ایران شوخی می نمایند. این الگوی آدم اشتباهی البته سابقه ریشه دارتری در دنیا دارد. همین ساختار مثلا در هزارپا دوباره تکرارشده اما با یک کپی دست چندم طرفیم. هزارپا بخش دیگری از ساختارش را با گرته برداری از ورود آقایان ممنوع (با بازی عطاران و ویشکا آسایش) می سازد. تقریبا چیزی شبیه به همان رابطه عطاران و آسایش با کمی تفاوت در رابطه عطاران و سارا بهرامی دوباره ساخته می گردد.

خود حضور رضا عطاران به عنوان یک ستاره پیروز در فیلم های کمدی بخشی از کوشش برای تکرار فرمول پیروزیت است. برای کارگردان و تهیه نماینده اهمیت چندانی ندارد که اساسا عطاران چقدر برای ایفای این نقش مناسب است و صرف اینکه چنین ستاره ای می تواند مخاطب را به سینما بکشاند حضور عطاران را توجیه پذیر نموده.

فرمول پولساز 5 درصدی

اگر نکاتی که در این نوشته آمده را کنار هم قرار دهید به یک فرمول مشخص برای فراوری کمدی های پولساز می رسید. فرمولی که با وجود استفاده مکرر کماکان قادر است مخاطب را به سینما بکشاند. فیلم هزارپا را پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران کند و به فاصله ای کوتاه فیلم مطرب را جای هزارپا بنشاند. اما وقتی از استقبال جامعه حرف میزنیم چه درصدی از جامعه ایران و کدام مخاطب را مد نظر داریم؟

طبق آخرین آمارگیری از رفتار فرهنگی خانوارهای ایرانی توسط مرکز آمار ایران در سال 96 مشخص شد در صنعت سینمای نه چندان بزرگ ایران تنها 19 درصد از مردم در سال به تماشای فیلم ها می فرایند. یعنی چیزی حدود 11 میلیون نفر از جمعیت بالای 15 سال کشور (حدود 60 میلیون نفر) در سال حداقل یک بار به سینما می فرایند. جالب است که حتی پرمخاطب ترین فیلم یک دهه گذشته هم بیش از 4 میلیون نفر مخاطب نداشته است. به این ترتیب می گردد ادعا کرد آثاری مثل فیلم هزارپا یا فیلم مطرب بین 30 تا 40 درصد از مخاطبان بالقوه سینما در ایران را به سالن ها کشانده؛ اما در ابعادی وسیع تر و با در نظر دریافت کل جمعیت بالای 15 سال کشور این کمدی های پرفروش و پرمخاطب قادر نیستند بیش از 5 تا 6 درصد مردم را به سالن ها بکشانند.

در مقام مقایسه پرفروش ترین فیلم سینمای آمریکا یعنی انتقام جویان: خاتمه بازی با بعضی تخمین ها حدود 57 میلیون آمریکایی را (داخل خاک ایالات متحده) به سینما کشاند که حدود 20 درصد از جمعیت بالای 15 سال این کشور را تشکیل می دهند. با این اوصاف شاید بتوان گفت این کمدی های پرفروش بیش از آنکه ذائقه و سلیقه ایرانی ها را نمایش دهند، سلیقه یک طیف محدود از ایرانیان (نسبت به مقیاس دنیای) را نشان می دهند. اینکه بدنه سینماروهای ایرانی را دقیقا چه طیفی از چه طبقاتی با چه سلیقه و چه شرایط فرهنگی- مالی تشکیل می دهند باید سوژه آنالیز های دقیق تری قرار بگیرد.

پردیس های جدید سینمایی اساسا بیشتر مراکز خریدند تا سالن سینما. وقتی به این سالن ها می روید گاهی در تبلیغات پیش از فیلم به شما می گویند که فلان لوازم آرایشی را مثلا می توانید از طبقه پایین همین پاساژ خریداری کنید. کمی بعد در شروع فیلم طبیعتا نه همه جا و نه همواره اما به شکلی بسیار پربسامد مخاطبی را خواهید دید که در طول فیلم بلند بلند حرف می زند، حتی به فیلم های جدی در تلخ ترین لحظه هایش می خندد، ناگهان موبایلش زنگ می خورد و در صورتی که اعتراضی نباشد ممکن است مکالمه تا مدت ها ادامه یابد. بخشی از این مخاطب بوضوح از پیش برای خندیدن آمده و برای این مخاطب، سینما (که البته قرار است سرگرم هم بکند) نه چون یک محصول فرهنگی بلکه همچون پاپ کورن مصرف می گردد.

البته مخاطب این یادداشت محق است که بپرسد مگر این یک فرایند اساسا دنیای نیست و مگر غیر از این است که فیلم های عامه پسند در همه جای دنیا همین کارکرد را دارند. در پاسخ به این سوال در خاتمه این یادداشت ذکر دو نکته الزامی به نظر می رسد. از یک سو باید پذیرفت که این مدل مصرف ممکن است ابعاد دنیای داشته باشد ولی شدت این سلیقه نازل قطعا دنیای نیست.

گرچه آثاری فاقد ابعاد هنری مثل فیلم های ابرقهرمانی در دنیا بسیار پرفروش اند اما برای مثال فیلم های کمدی عمدتا در باکس آفیس شکست خورده اند. چرا؟ در عموم موارد به این دلیل که مخاطب عام برای دیدن جلوه های بصری شگفت انگیز (همان چیزی که اسکورسیزی در نقد سینمای مارول به آن گفته بود تم پارک) به سینما می آید. در واقع ارزش افزوده آثار مارول برای مخاطب آمریکایی/دنیای سوای آن دنیای گسترده و دنباله دار، هیجانی ناشی از شگفتی بصری و تکنیک پیشرفته است. بعید به نظر می رسد اشاراتی تکراری و نخ نما به فلان شوخی کوچه بازاری برای بار هزارم، در هیچ جای دیگری جز ایران بتواند پرمخاطب ترین فیلم های سال و دهه را مشخص کند.

نکته آخر اینکه باید علاوه بر تحلیل دلایل فروش به ابعاد سلیقه ساز و ذائقه ساز این مدل از سینمای کمدی توجه داشت. به نظر می رسد مخاطب این کمدی ها ارتباط چندانی با محصولات فرهنگی ندارد و عمده محتواهای بصری اش را از فضاهای اینستاگرامی تامین می نماید. اگر بپذیریم که طبقه متوسط نقشی کلیدی در مشخص زیبایی شناسی و سلیقه عمومی دارد باید هشدار داد که این محتوای نازل که در همه سطوح پخش و پراکنده می گردد در بلندمدت عواقب وخیمی چه برای سینما و چه برای جامعه خواهد داشت.

cruisero.ir: کشتی کروز: سفری لوکس و در عین حال مقرون به صرفه به اقیانوس ها

ecods.ir: کد الکترونیک: مجله فناوری و گجت های هوشمند

منبع: دیجیکالا مگ
انتشار: 23 فروردین 1401 بروزرسانی: 23 فروردین 1401 گردآورنده: kurdeblog.ir شناسه مطلب: 70400

به "از هزارپا تا مطرب؛ فرمول موفقیت کمدی های عامه پسند" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "از هزارپا تا مطرب؛ فرمول موفقیت کمدی های عامه پسند"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید